سورناسورنا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

قشنگ ترین بهانه زندگی

شازده کوچولوی ما در هفته 34

سلام پسمل گلم این هفته دیگه ماه هشت هم تموم میشه و جدی جدی شمارش معکوس برا اومدنت شروع میشه. هفته پیش 5 شنبه بعد از رفتن خاله پری و خونواده،من و بابایی رفتیم سونو تا ببینیم گل پسرمون چقدر قد کشیده و وزن گرفته،جیگر مامان و بابا تو هفته 34 بارداری(آخرین هفته ماه هشت)2300 گرم وزن داشت،ایشالا از اول مرداد که قراره من تو خونه بمونم و بیشتر استراحت کنم ،تو هم تپل تر بشی. امروز بعد از کلی تاخیر قراره سرویس چوبتو بیارن بالاخره،مبارکت باشه قند عسلم. راستی چند روزه که صبحها تا من می خوام چند دقیقه دیر تر از خواب بیدار شم،امون نمی دی،همش تکون تکون می خوری و میگی پاشو پاشو،حالا نمی دونم این از گشنگیه یا از علاقه تو به کار،الهی قربونش برم که از ا...
19 تير 1390

مشکلات و دردسر های ماه هشتم

سلام جیگر مامان،نمی دونم چی میخوای که اینقد وول می خوری در هر حال خوشحالم که با این وول خوردنات،خیالمو راحت می کنی،آخه این چند روز دیدم که مامانای کلوپ چقدر واسه تکون نخوردنای نینیشون نگرانن،مرسی که اینقدر مهربونی و منو نگران نمی کنی . وای نمی دونی این بیرون چه خبره،خیلی گرمه،انگار از آسمون داره آتیش می باره،بخصوص ظهر که می خوایم برگردیم خونه. این چند روز عمه پری هم با خونواده به خاطر یه سری مشکلات خونه و اسباب کشی خونه ما بودن،ایشالا که زودتر مشکلشون حل بشه% از خودم برات بگم،از شکم بگیر تا پاشنه پام می درده،وقتی که می خوام از جام پاشم که دیگه نگو،اینقد درد دارم که گریم می گیره،توی کوچولو هم که فکر کنم حسابی داری وزن می گیری،چون...
8 تير 1390

دوباره قندم بالاتر از رنج نرماله

سلام قشنگم من خیلی ناراحتم  ،آخه میدونی چی شده،بعد کلی رعایت کردن شنبه رفتم آزمایش گلوکز رو تکرار کردم ولی همش 5 واحد کم شده بود و بازم بالاتر از رنج نرمال بود. دیگه تصمیم گرفتم برنج رو از غذام حذف کنم،خیلی نگرانم یه وقت نکنه طوریت بشه. دیگه نمی دونم چی کار کنم. خیلی مواظب خودت باش،بوووووووووووووووووووووووس گنجشگکم         ...
6 تير 1390

ورود به ماه هشتم بارداری

سلام پسرک خوب مامان و بابا عسل مامان امروز روز اول ماه هشتم بارداریمه،شکم مامانی رو حسابی نقاشی کردی،شده عین نقشه جغرافیا. این عدد هشت تو بارداری یه ابهت خاصی داره که نشون میده چیزی تا دیدن چشمای قشنگت نمونده،وقتی اینارو دارم برات می نویسم یه جورایی اصلا باورم نمیشه که کوچولوی ما کمتر از 2 ماه دیگه تو بغلمونه،این چند ماه نمی گم راحت ولی زود گذشت و تا چند وقت دیگه جمع ما رسما رنگ و بوی خانواده رو می گیره و میشیم سه نفر،خیلی منتظر اون روزم که زودی از راه برسه. من و بابایی هم داریم یواش یواش برا اومدنت آماده میشیم، بابا سیاوش این روزا که دیگه خیلی بی قراره و روز شمار گذاشته واسه اومدنت،هر روز میگه "----- روز مونده تا پسرمون...
1 تير 1390
1